۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

كلاً خانه‌ ما با موكت فرش شده است.

حاج آقای سوهانی و پسران

با خودم میگم مگه قیافیه ما با بقیه فرق داره مگه ما سر علف جویدیم؟! نکنه از گوشهء کلاه ما یه گوش مخملی زده بیرون ! ؟
هرچی که هست ما رو که فرض کردن شما رو هم ایضا
نگو نه که این از اون هم بدتره خودت خودت رو ...آره
گیرم که مصطفی و میثم و مسعود و آقا مجتبی نخورن. آفرین. اصلا با پول حال نکنند. عالی. با تقوا. مگه چی شده حالا که قانون نیست لااقل کمی از منسب و آبروی پدر بترسید که میترسند که شانسان برای ما خوبه.
ولی این خوبی داره میره توی چشممون
چرا؟!
چون داماد عادل سر صف آدم به خط میکنه با خیزران
چون کسی که ندونه سطح انتظار قشر معمولی مردم چیه به چه کاری میاد؟ اصلا به چکار من میاد
کسی که از مکتب در میاد میره مسجد از مسجد میاد میره حجره چیه که از این حال ودنیاش بیارتش بیرون؟ که حالا که نیمده به ما فخر میفروشند؟
کسی که دستش از دست دختر 14 ساله نرمتر و لطیفتره(با اجازه از پتوی نرمینه) از دل کارگر اخراجی چه خبر داره؟
کسی که میدونه توی اطرافش کسی نیست که نشناستش به پدر از صاحب خونه سر سال چه خبر داره؟


دروغ شکوفه میده اون هم به چه قشنگی که بیا و ببین , ولی , میوه نداره
حالا هی این درخت رو بتکن


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر