۱۳۸۸ مرداد ۷, چهارشنبه

.داد از اين بي دادي / خالق «بازمانده»ي سينماي ايران درگذشت

روزهای سختی میگذره. آقای سیف الله داد هم درگذشت. معاون سینمایی عطاء بودش. به نظر من ایجاد اون شور و شوق وغوغا در سینمای دوران اول خاتمی قسمت عمده ش بخاطر سیاستهای این مرد بود. نقد اجتماعی توی فیلمهایی مثل آژانس شیشه‌ای، متولد ماه مهر، اعتراض، شوکران، زیر پوست شهرو... جون گرفت و شروع شد سینما بعد از انقلاب رونقی گرفت.
با همراهي نخبه هاي مشاور باعث فرو ريختن انضباط هاي آهنيني شد که مانع بروز و شکوفايي عرصه هاي فرهنگ و اقتصاد مي شد. عاقبت به گونه يي شد که با وجود تنگ تر شدن زاويه آزادي ها،باز هم شرايط هرگز به روال قبل از سيف الله بازنگشت

او کارگردان و روشنفکری قادر بود
سیف الله داد:«به پايان فکر نکن. انديشيدن به پايان هرچيز، شيريني حضور را تلخ مي کند؛ بگذار پايان تو را غافلگير کند، درست مانند آغاز


۱۳۸۸ مرداد ۳, شنبه

...آزادی

موج سبز آزادی

سجده گاه

باز، بارانِ خفقان می خورد بر ساقه ی جان

سرخیِ خونِ برادر میچکد از دست شیطان


ذبح شرعیِ حقیقت پشت میله های زندان

سجده گاه هر نمازم خاک خون آلودِ ایران


موج سبز آزادی

۱۳۸۸ تیر ۳۱, چهارشنبه

...تقدیم به ....

صورت خودت را رو به دیوار نکن

موج سبز آزادی


میخواهم اینجا رکتر درباره کسانی که هنوز به رهبر و در سطح خفیفتر اون یعنی احمدی نژاد دلبستگی دارن حرف بزنم.

در کوتاه سخن میگم من این افراد رو مانند رستم میدانم که بی اطلاع و ناآگاهانه و ناخواسته دستشون به خون سهراب وطن آلوده شده.

هر وقت که مرثیه سهراب کشون رو میخونم میگم: طفلک رستم. ولی اینکه اخوان ثالث میگفت:(( رخش , طفلک رخش))



موج سبز آزادی

۱۳۸۸ تیر ۲۸, یکشنبه

.نماز جمعه

اشک آور که زدند

خواهرم وضوي اشک ساخت
و پدرم
براي اولين بار
گريست

باتوم ها که بالا آمد

مادرم جيغ زد: يا زهرا
و پهلويش را گرفت

برادرم
سربند سبزش را
به زخم کسي بست
هر دو را گرفتند

سرنوشت علويان
هميشه زندان بوده

موج سبز آزادی

۱۳۸۸ تیر ۲۷, شنبه

چشمم سوخت ولی دلم نسوخت

href="file:///C:%5CDOCUME%7E1%5CVM2230%7E1.G%5CLOCALS%7E1%5CTemp%5Cmsohtmlclip1%5C01%5Cclip_filelist.xml">

میخ و پرچم خودمون رو توی نمازجمعه هم کوبیدیم


همینه دیگه. هرجاکه ما معترضین بریم و حضور داشته باشیم یه رکوردی زده میشه یه انقلاب واقعی ایجاد میشه,اومدیم پای صندوق رکورد زدیم با یک حضور سبز,اومدیم توی تاریخ جمهوری اسلامی نشون دادیم آره میشه برای اولین بار ملت رئس جمهور رو برای دور دوم انتخاب نکنه.

موقهء اعتراض هم ما آزادی و عدالتخواهان رکورد زیم از هر جنبه که نگاهش کنی از لحاظ مدت زمان اعتراض ها,نوعهای متفاوت اعتراض,تعدات چه اسیر و زندانی چه شهید و چه مردمی که به هر فراخوان جواب آری دادند. حالا هم نمازجمعه رو کردیم تریبون فریاد حق خودمون رو زدیم. حال هروقت کودتاچیا برن اونجا میبینند هنوز بو و عطر شعارهای ما اونجا پیچیده.

دیگه هیچ رهبری توی جبههء ما نمیتونه بگه که ما هزینهء زیاد رو نمیتونیم بدیم, نشون دادیم که خون و جون خواهیم داد برای ستاندن داد.

۱۳۸۸ تیر ۲۴, چهارشنبه

آداب سخن گفتن با ارواح تلفنی

پيشنهاد مي‌شود بين مكالمات تلفني‌تان اين جملات را بگوييد!

http://i.zdnet.com/blogs/nokia_logo.JPGhttp://cfoon.net/wp-content/uploads/2008/04/telephone.png

فیلم زندگی دیگران رو دیدید؟ همش میگم چقدر شبه اون موقعها هستش. کاشکی کسانی که شنوذ میکنند هم آخر فیلم رو ببینند.

اینا رو آوردم که آداب سخن بهتر کنیم

برادرا خسته نباشند!
آقايون يه لحظه گوشي،‌من مي‌رم آب بخورم و بيام!
برادرا ببخشين الان ساعت چنده؟
داداش ما حرف‌مون طول مي‌كشه يه وقت مزاحم شما نباشيم!
برادرا يه لحظه گوش نكنن، مساله ناموسيه.
آقايون! شما قضاوت كنين، من درست مي‌گم يا رفيقم؟!
برادرا دقت كنن ما الان مي‌خوايم مسير جنبش رو اعلام كنيم!
داداشا شما كه قبض تلفن براتون نمياد، يه زنگ به آقا نتانياهو بزنين، بگين برنامه فردا چيه؟!
برادر من مي‌رم بخوابم، موبايل رو براي صبح زود رو زنگ مي‌ذارم، يه وقت از خواب نپرين!
داداش من ساعت 12 بايد قرص بخورم، اگه يادم رفت بين مكالمات من و رفقا، يادآوري كن!
داداش‌ها سرفه مي‌كنن، جلوي دهن‌شون رو بگيرن.

برادرا خيلي خوشحال شدم. تا فردا
http://www.w3.org/2008/Talks/09-mwbp-smart/mobile-diversity.jpg

توای سبب گریه و خنده ام

تا حالا باعثِ یک پُست شده‌اید؟ باعثِ یک شعر چی؟ بعد باعثِ یک وبلاگ چی؟ شده‌اید تا حالا؟ تا حالا باعثِ یک آدم شده‌اید؟


اصلن تا حالا باعث شده‌اید؟


"سرهرمس"

۱۳۸۸ تیر ۲۲, دوشنبه

كلاً خانه‌ ما با موكت فرش شده است.

حاج آقای سوهانی و پسران

با خودم میگم مگه قیافیه ما با بقیه فرق داره مگه ما سر علف جویدیم؟! نکنه از گوشهء کلاه ما یه گوش مخملی زده بیرون ! ؟
هرچی که هست ما رو که فرض کردن شما رو هم ایضا
نگو نه که این از اون هم بدتره خودت خودت رو ...آره
گیرم که مصطفی و میثم و مسعود و آقا مجتبی نخورن. آفرین. اصلا با پول حال نکنند. عالی. با تقوا. مگه چی شده حالا که قانون نیست لااقل کمی از منسب و آبروی پدر بترسید که میترسند که شانسان برای ما خوبه.
ولی این خوبی داره میره توی چشممون
چرا؟!
چون داماد عادل سر صف آدم به خط میکنه با خیزران
چون کسی که ندونه سطح انتظار قشر معمولی مردم چیه به چه کاری میاد؟ اصلا به چکار من میاد
کسی که از مکتب در میاد میره مسجد از مسجد میاد میره حجره چیه که از این حال ودنیاش بیارتش بیرون؟ که حالا که نیمده به ما فخر میفروشند؟
کسی که دستش از دست دختر 14 ساله نرمتر و لطیفتره(با اجازه از پتوی نرمینه) از دل کارگر اخراجی چه خبر داره؟
کسی که میدونه توی اطرافش کسی نیست که نشناستش به پدر از صاحب خونه سر سال چه خبر داره؟


دروغ شکوفه میده اون هم به چه قشنگی که بیا و ببین , ولی , میوه نداره
حالا هی این درخت رو بتکن


۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

تا ابد یعنی کی؟




دختر و پسر جواني عقب تاکسي نشسته بودند.
دختر به دو حلقه که در جعبه هاي کوچکي بودند نگاه مي کرد و لبخند مي زد. پسر پرسيد؛ «دوستشون داري؟» دختر گفت؛ «خيلي.» بعد انگار تاييد پسر را بخواهد گفت؛ «اينها قشنگ تره يا اون هايي که اول ديديم؟» پسر گفت؛ «معلومه اينها.» مرد ميانسالي که جلو نشسته بود برگشت به دختر و پسر جوان نگاه کرد و لبخند زد، بعد گفت؛ «به هم قول دادين هميشه کنار هم بمونين؟» دختر خنديد و گفت؛ «معلومه.» پسر گفت؛ «تا وقتي زنده ايم با هميم.» دختر گفت؛ «وقتي بميريم ديگه با هم نيستيم؟» پسر گفت؛ «چرا آن موقع هم با هميم.» دختر با رضايت خنديد، پسر جوان هم خنديد، راننده هم خنديد. مرد ميانسالي که جلو نشسته بود هم خنديد. وقتي جوان ها پياده شدند مرد ميانسال گفت؛ «من و زنم هم همين قرار را با هم گذاشتيم.» راننده گفت؛ «ايشالا هميشه خوش باشيد.» مرد گفت؛ «دو سال بعد ولم کرد.» راننده گفت؛ «ول ول؟» مرد گفت؛ «ول ول.» راننده پرسيد؛ «واقعاً؟» مرد گفت؛ «نه بابا شوخي کردم، هنوز هم با هم زندگي مي کنيم.» ر

۱۳۸۸ تیر ۱۸, پنجشنبه

اسلحه را کنار بگذار. همین الان


نه هر چشمی نظر دارد نه هر بحری گهر دارد

ما به نظم جدیدی منظم میشویم آقای ناظم. دیگر صف نمی کشیم از جلو نظام نمی کشیم و الله اکبرمان دیگر برای تو گوش نواز نخواهد بود.

اين يک مسابقه دوی سرعت نيست بلکه يک ماراتن است که در آن استقامت همانند سرعت اهميت دارد

این جامه صلح بافته دست من و توست به خون جگر کرده امش زنگین