۱۳۸۸ تیر ۱۹, جمعه

تا ابد یعنی کی؟




دختر و پسر جواني عقب تاکسي نشسته بودند.
دختر به دو حلقه که در جعبه هاي کوچکي بودند نگاه مي کرد و لبخند مي زد. پسر پرسيد؛ «دوستشون داري؟» دختر گفت؛ «خيلي.» بعد انگار تاييد پسر را بخواهد گفت؛ «اينها قشنگ تره يا اون هايي که اول ديديم؟» پسر گفت؛ «معلومه اينها.» مرد ميانسالي که جلو نشسته بود برگشت به دختر و پسر جوان نگاه کرد و لبخند زد، بعد گفت؛ «به هم قول دادين هميشه کنار هم بمونين؟» دختر خنديد و گفت؛ «معلومه.» پسر گفت؛ «تا وقتي زنده ايم با هميم.» دختر گفت؛ «وقتي بميريم ديگه با هم نيستيم؟» پسر گفت؛ «چرا آن موقع هم با هميم.» دختر با رضايت خنديد، پسر جوان هم خنديد، راننده هم خنديد. مرد ميانسالي که جلو نشسته بود هم خنديد. وقتي جوان ها پياده شدند مرد ميانسال گفت؛ «من و زنم هم همين قرار را با هم گذاشتيم.» راننده گفت؛ «ايشالا هميشه خوش باشيد.» مرد گفت؛ «دو سال بعد ولم کرد.» راننده گفت؛ «ول ول؟» مرد گفت؛ «ول ول.» راننده پرسيد؛ «واقعاً؟» مرد گفت؛ «نه بابا شوخي کردم، هنوز هم با هم زندگي مي کنيم.» ر

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر